کد مطلب:235266 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

نمونه ی دیگری از سختگیری مأمون
به مأمون خبر دادند كه حضرت رضا علیه السلام برای دوستان خود مجالس درس تشكیل داده و مردم را فریفته ی بیان علم و علم خود نموده است. به محمد بن عمر توسی دربان خود دستور داد؛ مردم را از اطراف حضرت رضا علیه السلام متفرق نماید، و خود، آن جناب را حاضر كرد؛ همین كه چشم مأمون به امام افتاد، بی احترامی كرد و حرمت ایشان را نگه نداشت.

علی بن موسی الرضا علیه السلام با خشم تمام از پیش مأمون خارج شد؛ در حالی



[ صفحه 44]



كه لبهایش حركت می كرد و چنین می گفت:

به حق پیغمبر و علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهم السلام به حول و قوه ی الهی با دعای خود چنان بلایی بر او نازل كنم كه سگهای این شهر، او و اطرافیانش را بیرون كنند و خوار و بیمقدار سازند.

به منزل بازگشت و آب خواسته وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و در قنوت نماز هم این دعا را خواند:

اللهم یا ذالقدرة الجامعة، و الرحمة الواسعة و المنن المتتابعة و الآ لاء المتوالیه... [1] .

اباصلت می گوید: هنوز دعایش تمام نشده بود كه سر و صدای عجیبی در میان شهر برپا شد و فریاد و فغان از هر گوشه شهر به گوش رسید و گرد و غباری بلند و آشوبی برپا گردید. من همان جا ایستادم تا مولایم سلام نماز را داد. به من فرمود: اباصلت! بالای پشت بام برو خواهی دید زنی زناكار و مفسده جو با لباسهای كهنه و ظاهری نامطلوب كه اهل شهر او را سمانه می نامند از بی حیایی و پرده دری همه ی این شورش را رهبری می كند.

به جای نیزه از نی استفاده كرده و پارچه ای قرمز را پرچم آن قرار داده این هیاهو را در كنار قصر مأمون برپا كرده است.

اباصلت می گوید: بالای پشت بام رفتم و دیدم كه مردم با چوبدستی و سنگ حمله می كنند مأمون زره بر تن نموده از قصر شاهجان بیرون آمد تا فرار نماید؛ در همین هنگام شاگرد حجامی (خون گیر) سنگی بر سر مأمون زد به گونه ای كه كلاهخود از سرش افتاد و پوست سرش زخمی شد؛ یك نفر به شاگرد حجام گفت:



[ صفحه 45]



این امیرالمؤمنین مأمون بود!!

سمانه سخن او را شنیده، فریاد زد. ساكت باش! امروز نه موقع تشخیص است و نه موقع حفظ شخصیت اشخاص؛ اگر این مرد امیرالمؤمنین بود. مردان نابكار را بر دختران پاك: مسلط نمی كرد.

مأمون و سپاهش را با سرشكستگی تمام و خواری و ذلت طرد نمودند.

در مناقب شهر آشوب به دنبال این جریان نقل می كند: اموال او را هم بغارت بردند؛ پس از خوابیدن شورش، مأمون چهل نفر از غلامان و مردی، اسلانام، یكی از ملاكین مرو را به دار كشید.

مأمون دستور داد: دیوارها را بلند كنند و خود هم متوجه شد كه این غائله به واسطه ی آن بی احترامی بود كه نسبت به حضرت رضا علیه السلام روا داشت.

مأمون به خدمت حضرت رضا علیه السلام رفت و قسم داد كه از جای خود حركت نكند؛ پیشانی آن جناب را بوسید و در مقابلش نشست و گفت: من هنوز از اینها راضی نشده ام. چه صلاح میدانی؟ امام علیه السلام شرح مبسوطی بیان فرمود كه در مورد حركت به سوی بغداد ذكر خواهد شد.

بالأخره مأمون گرچه ابتدا به آشكار شدن فضیلت حضرت رضا علیه السلام مایل بود؛ ولی عاقبت كه خود را مغلوب مقام و موقعیت حضرت رضا علیه السلام دید به فكر چاره ای دیگر افتاد.

علی بن موسی الرضا علیه السلام در طول امامت خود هنگامی كه در مدینه بود و هنوز به مرو نرفته بود مناظرات بسیار زیادی با صاحبان ادیان و ملل مختلف داشت كه خواندنی و حیرت انگیز است. اینك به ذكر یكی از مناظراتی كه در حضور مأمون اتفاق افتاد و در ص 82 - 70 كتاب زندگانی حضرت رضا علیه السلام «نوشته مؤلف» نوشته شده است، می پردازیم تا چرب زبانی و حیله گری مأمون



[ صفحه 46]



بیشتر مكشوف شود.

حسن بن محمد نوفلی گفت: وقتی حضرت رضا علیه السلام از مدینه تشریف آوردند، مأمون به فضل بن سهل، دستور داد: دانشمندان و صاحبظران ادیان، از جاثلیق [2] و رأس الجالوت [3] و پیشوایان صابئین (ستاره پرستان) و بزرگ زردشتیان، هربذ اكبر (هربد اكبر) و نسطاس رومی را گرد آورد تا شاهد مناظره ی آنها با حضرت رضا علیه السلام باشد.

فضل تمام آنها را در مجلسی جمع كرد و به مأمون خبر داد كه همه حاضرند. مأمون اجازه ی ورود به آنها داد و دانشمندان را گرامی داشته، گفت: شما را برای عملی پسندیده جمع كرده ایم پسر عمویم از مدینه آمده. فردا صبح زود همه بیایید و برای مناظره حاضر باشید؛ كسی هم تخلف نكند؛ قبول كردند.

نوفلی گفت: من خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم كه یاسر خادم وارد شد، - یاسر متصدی كارهای حضرت رضا علیه السلام بود - عرض كرد: آقای من! امیرالمؤمنین سلام می رساند و عرض می كند: برادرت فدایت شود دانشمندان مذاهب جمع شده اند چنانچه مایل باشید، فردا صبح تشریف بیاورید.

اگر ناراحت می شوید، لازم نیست خود را به زحمت بیندازید؛ چنانچه خواسته باشید؛ ما خدمت شما می رسیم.

فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو؛ ان شاء الله، صبح زود خواهم آمد.

پس از رفتن یاسر حضرت رضا علیه السلام رو به من نموده، گفت: تو مردی عراقی و خوش قریحه هستی. می دانی مأمون از جمع نمودن دانشمندان و مشركین چه منظوری دارد؟



[ صفحه 47]



عرض كردم: منظورش آزمودن شماست؛ می خواهد بفهمد، اطلاعات شما چه قدر است؛ ولی كار را برپایه ای سست بنا نهاده. فرمود: چگونه؟

عرض كردم: متكلمین برخلاف علما هستند؛ زیرا عالم آنچه مقبول نیست قبول نمی كند؛ ولی آنها پیوسته جدل می نمایند و حقایق را انكار می كنند، اگر وحدانیت خدا را اثبات كنی، می گویند یگانگی او را برای ما توجیه بنما اگر درباره ی نبوت استدلال كنی، می گویند. رسالت او را ثابت كن. آن قدر ستیزه و مغالطه می نمایند، تا طرف، سخن خود را پس بگیرد. فدایت شوم از آنان برحذر باش!

حضرت رضا علیه السلام تبسمی نموده فرمود: می ترسی كه بر من پیروز شوند و دلایل مرا رد نمایند. عرض كردم: نه؛ نمی ترسم؛ امیدوارم؛ خدا شما را پیروز نماید.

فرمود: می دانی، مأمون كی پشیمان می شود؟ وقتی كه من با اهل تورات به وسیله ی تورات خودشان و با اصحاب انجیل به وسیله ی انجیل و با زبوریان به وسیله ی زبور و با صائبین به عبرانی و با زردشتیان به زبان فارسی و با رومیان به زبان رومی و باهر یك از دانشمندان به زبان محلی خودشان استدلال كنم. وقتی هر فرقه را مغلوب نمودم و رأی خود را رها كرده، گفتار مرا پذیرفتند. مأمون پشیمان خواهد شد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

صبحگاه فضل بن سهل آمد. عرض كرد: فدایت شودم پسر عمویت منتظر است. تمام دانشمندان جمع شده اند؛ تشریف می آورید؟ فرمود: شما بروید. من هم از پی شما خواهم آمد؛ سپس برای ادای نماز وضو گرفت. و مختصر غذایی هم میل نمود؛ به من نیز داد.

از جای حركت كرده، پیش مأمون رفتیم. تمام دانشمندان گرد آمده بودند؛ محمد بن جعفر و بنی هاشم و سرلشكران و سپهداران هم حاضر شده بودند.



[ صفحه 48]



همین كه حضرت رضا علیه السلام وارد شد، مأمون و محمد بن جعفر و سایر بنی هاشم از جای حركت كردند؛ همانطور ایستاده بودند.

آن حضرت و مأمون نشسته بودند و صحبت می كرند. تا بالاخره اجازه ی نشستن داده، نشستند. ساعتی مأمون با حضرت رضا گرم صحبت بود.

آن گاه رو به جاثلیق كرده، گفت: این پسر عمویم علی بن موسی الرضا از فرزندان فاطمه ی زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر ما و پسر علی بن ابی طالب علیه السلام است مایلیم با او مناظره كنی ولی انصاف را هم از دست ندهی.

جاثلیق گفت: یا امیرالمؤمنین! با شخصی كه به كتابی استدلال می كند كه من منكر آنم و به گفتار پیامبری كه من نمی پذیرم چگونه می توان مناظره كرد؟

علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود:

اگر من با انجیل خودت با تو استدلال نمایم می پذیری؟

جواب داد: مگر ممكن است نپذیرم كتاب خود را؟ به خدا قسم! می پذیرم. گرچه برخلاف میلم باشد.

در این هنگام حضرت رضا علیه السلام به خواندن انجیل شروع كرد و ثابت كرد كه پیامبر ما در انجیل نام برده شده است.

سپس عده ی حواریین را برای او شمرد و استدلالهای زیادی كرد كه تمام آنها را پذیرفت كتاب شعیای نبی و كتب دیگری برای او خواند تا اینكه جاثلیق گفت:

لیسألك غیری فلا و حق المسیح ما ظننت ان فی علماء المسلمین مثلك.

كس دیگری از شما سئوال كند. قسم به حق مسیح گمان نمی كنم، دانشمندی در میان مسلمانان مانند شما باشد. [4] .



[ صفحه 49]



در این هنگام حضرت متوجه رأس الجالوت شد و با تورات و زبور و كتاب شعیا و حیقوق پیامبر با او مناظره كرد تا او مغلوب شد و نتوانست جوابش را بگوید؛ پس از آن با هربذ اكبر، بزرگ زردشتیان، مناظره نمود و او را نیز مغلوب كرد.

پس از پایان بحث با هربد اكبر رو به جمعیت نموده، فرمود: اگر كسی در میان شما مخالف اسلام هست و مایل است سؤالی كند، مبادا! خجالت بكشد. هر چه مایل است، بپرسد. از میان دانشمندان، عمران صابی كه از متكلمین بی نظیر بود گفت: اگر شما خودتان دعوت به سؤال نمی كردید من جسارت نمی نمودم؛ من كوفه و بصره و شام را زیر پاگذاشته و با بسیاری از دانشمندان بحث كرده ام هیچ كدام، یكتایی خدا را - كه احتیاج به غیر ندارد - نتوانسته اند، اثبات كنند. اكنون اگر اجازه می دهید، از شما می پرسم.

حضرت رضا علیه السلام فرمود:

اگر در میان جمعیت عمران صابی باشد تو هستی؛ عرض كرد: بلی. من عمران صابی هستم. فرمود: بپرس. ولی متوجه باش انصاف را از دست ندهی! مبادا ستیزه و ستم روا داری! گفت: بخدا قسم! مایلم برایم ثابت كنی تا دستاویزی داشته باشم و برای خودم نیز ثابت شود فرمود: بپرس.

موقعیت حساس عمران و گفت و گوی او با حضرت رضا علیه السلام چنان اثر گذاشت كه مردم آهسته با هم اظهارنظر می كردند و به هم نزدیك می شدند، سكوت تمام مجلس را فرا گرفت؛ همه دقت می كردند تا مناظره به كجا خواهد انجامید؟

احتجاج حضرت رضا علیه السلام با عمران به درازا كشید تا اذان ظهر را اعلام كردند امام علیه السلام در این هنگام رو به مأمون نموده، فرمود: وقت نماز است. عمران



[ صفحه 50]



عرض كرد: آقا! بحث را قطع نفرمایید؛ اكنون پرتوی از انوار هدایت بر قلبم تابیده، به گونه ای كه احساس می كنم، دلم خیلی نرم شده است. فرمود: نماز بخوانیم؛ باز می گردیم. حضرت رضا علیه السلام در داخل مجلس، نماز خواند؛ مردم در خارج، پشت سر محمد بن جعفر نماز خواندند. پس از نماز، مجلس برای مرتبه ی دوم تشكیل شد؛ حضرت رضا علیه السلام عمران را پیش خوانده، فرمود: سؤال كن.

عمران از آفریدگار و صفاتش سؤال كرد و جواب كافی شنید تا اینكه فرمود: فهمیدی؟ جواب داد: آری. آقای من! فهمیدم و گواهی می دهم كه خداوند همان گونه كه شما توصیف فرمودی و اینكه محمد صلی الله علیه و اله، بنده و برگزیده ی خداست و دین او، دین حق و حقیقت است؛ پس رو به جانب قبله نموده، به سجده افتاد و اسلام آورد.

همین كه دانشمندان دیدند عمران صابی - كه دانشمندی توانا بود و هیچ كس در مناظره ی با او تاب وتوان نداشت - اسلام آورد. دیگر كسی جرأت نكرد، اشكالی را مطرح كند و سؤالی هم نكردند. شب شد مأمون و حضرت رضا علیه السلام از جای حركت كردند و داخل منزل شدند. و سایرین نیز پراكنده شدند.

نوفلی گفت: محمد بن جعفر به دنبال من فرستاد. پیش او رفتم، گفت: دیدی و درست توجه كردی؟ من هیچ سابقه ی علمی از ایشان نداشتم. سؤال كرد: علماء در مدینه هم با او مناظره می كردند؟

گفتم: آری. حاجیان در هنگام حج به خدمتش می رسیدند و مسائل حلال و حرام را از سؤال می كردند گاهی با بعضی از دانشمندان ادیان نیز مناظره می كرد.

محمد بن جعفر گفت: می ترسم. این مرد بر او رشك برد و مسمومش كند و یا بلایی بر سرش آورد، بگو. خودداری كند.

گفتم: از من نمی پذیرد. مأمون می خواهد او را بیازماید. كه آیا از علوم



[ صفحه 51]



اجدادش در اختیار دارد یا نه؟ گفت: بگو عمویت مایل نیست این قسمت تكرار شود بكله علاقه مند است ترك مناظره نمایی به چند جهت.

خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و گفتار محمد بن جعفر را به عرض رسانیدم. حضرت رضا علیه السلام تبسمی كرد و فرمود: خدا حفظ كند عمویم را نمی دانم. چرا علاقه به این كار ندارد؟ در این هنگام به غلامی فرمود: از پی عمران صابی برو.

عرض كردم: من جای را نمی دانم پیش رفقایم هست. فرمود: وسیله ی سواری برایش ببر و او را بیاور.

عمران آمد حضرت رضا علیه السلام او را گرامی داشت و خلعتی بدو بخشید و مركبی سواری باضافه ی ده هزار درهم به او هدیه نمود. عرض كردم: از امیرالمؤمنین، جد بزرگوارت پیروی فرمودی. این كار، لازم است. آن گاه دستور داد: غذا بیاورند. مرا طرف راست و عمران را طرف چپ نشانید؛ پس از صرف غذا، به عمران فرمود: اكنون خواهی رفت. فردا صبح می آیی تا از غذاهای مدینه برایت تهیه نمایم.

عمران بعد از اسلام آوردن، با دانشمندان و صاحبنظران بحث می كرد و دلایل آنها را رد می نمود؛ به گونه ای كه احتراز می كردند تا با او مناظره كنند. مأمون نیز ده هزار درهم بدو داد و فضل بن سهل هم مقداری و مركبی سواری بدو بخشید؛ حضرت رضا علیه السلام او را متصدی موقوفات بلخ نمود و او را ثروتی زیاد، به دست آورد. [5] .



[ صفحه 52]




[1] بقيه ي دعا در جزء 49 بحار... ص 82 است.

[2] جاثليق: پيشواي مسيحيان.

[3] رأس الجالوت: رئيس يهوديان.

[4] تفصيل مناظره در اجتجاج طبرسي و اجتجاجات بحار نقل شده است؛ ولي ما به همان مقدار كه علامه مجلسي رضوان الله عليه در جزء 49 بحار آورده اكتفا كرديم.

[5] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 154.